کوکب بنفش گیسوها
**
دیوانگان گیسو کنار کتیبه
سحرگاه و سبز
ارتفاع فرزانگی را
بارسم تازه
سراسیمه نصب میکنند
روی بلندترین برج دنیا
ماه پنهان در پشت پلکها
دانش هوا را رقم میزند
روی بال پرندهای
که سقوط میکند
از ارتفاع هزار کتیبه
کنار کوکبهی گیسوها
آن گاه هوای هر دم گیسو
در یال سمند رمنده
آشفته مینشیند
تا حجم سادهی صحرا
معمای راه شود
با نفسی از تب ناگاه
کنار پیکری
درحواشی سیاه
منصور خورشیدی
مجموعه شعر : سجاده روی ماه بینداز
نیلوفران تن
**
اضطراب تند نفسهای ابلیس
در چشمهای تو جاریست
در این دمی که نور
بوی ستارههای دور
روی گور میریزد
گوری که دهان باز میکند
کنار نیلوفران تن
با مردگان قدیمی
که از اسارت ابلیس
گریختهاند و
تکوین نفسهای سرد
به سنگ سپردهاند
وقتی هلاک وادی شیطان
روی گورهای بسته
دهان باز میکند
از ترس وسوسههای نهان
منصور خورشیدی
مجموعه شعر : سجاده روی ماه بینداز
هنگامه ی هوا
**
رو به پنجره
هیبت نیلوفران
طعنه به عصیان باد می زند
با یک تبسم ساده
و آسمان آن سو
هوش از هوا میگیرد
هنگامهی رفتن
سمت کرانه های بی سو
بهانهی دیدن
چه ساده روی مژه ها
هوای دیوانه را
آویز می کند
تا قیامت چشم ها
با هیاهوی راه
در قامت آب
اتفاق شود
منصور خورشیدی
رقص روی عصب های مست
**
اسطورهی پرواز
میان انگشتان
شکل میگیرد
با تپههای تنیده
به عطر بنفشه ها
اینک که :
نسترن های وحشی
درآستا نهی بهار
مستانه میرویند
دماوند در قامت تو
قد میکشد
آنگاه جهنم درد
در رگان من
هندسهی ترس را
روی عصب های مست
تکثیر می کند
عصمت آینه
**
شکوه شکفتن
در شانه ی شب
شکل دوشیزگان دشت
در فصل خنده ها
آتش در جان علف می اندازند
روح کدام کنام
ای صدای گام
پهلو بزن
به عصمت آینه
وقتی
در محاصره ی هوا
بی هوا می شوی
صف طویل هفت دریا
در زیر مژگانت
حضور حاضر سپیده ها است
منصور خورشیدی
می روم که آب . لب آفتاب برسانم
**
تصویر درخت
معنای برخاستن را
در پرانتزهای بسته
میخواند
ناگهان هوا
در ذهن آفتاب
با صدای سپیده دم
زاویه های درهم خواب را
با صدای آب میشکند
دایرههای بیداری
با سرعت خاک
روی حافظه
خط میاندازد
و مرگ با بالهای سیاه
اندیشهی جهان را
فلج میکند
تا پرندگان مهاجر
کوچ نخستین را
به آهنگ راه
روی تفکر ماه
آغاز کنند
ناگهان هلال
پشت تپههای سیاه
وسعت دشت را
روی تخیل سنگ
مینشاند
بانوی آب
دایره در دایره
همراه دختران کولی
آب را لب آفتاب
میرساند
منصور خورشیدی
آبی ناگهان
ترانه ی مرجان ها
**
گهواره ای میان دو تاریکی
خواب کودکان را
در کتف کبوتران بی پر
پرنده می کند
همان دمی که
آیه های مقدسِ رسولان رفته
روی گردن آهو آویز می شود
تا ترانه ی مرجان ها
زیر آب های بسیار
زمزمه شود
برای شاعرانی که در خیال خود
زین ، پشتِ عقاب می بندند
منصور خورشیدی
از دفتر : تاجریزی خاکستر
دایره های دیگر
**
زیر باران به هنگام
نگاهی به آسمان
مدهوشم می کند
در قیامت وقت و
قامت تمام راه
تاعصیان ریشه
روی سنگ
رشد ساقه های جوان را
در نگاه تو آراسته کند
عبور عقربه در گردش سریع
روی ترکیب تن
دایره های دگر می زند
منصور خورشیدی
از مجموعه شعر : تاجریزی خاکستر
رویش خورشید در نگاه
**
پشت باد های سرگردان
جان در بیابان نهاده اند
درختان تازه سال
که از دل ریشه ها
بر خاسته اند و
خواسته اند که پل شوند
گران و راست
تا پنجره ها را میان نسیم و نور
مثل رهگذران در عبور
نوازش کنند
منصور خورشیدی
از مجموعه شعر : تاجریزی خاکستر
آشوب شن
هوای هر دم گیسو
در یال سمند رمنده
آشفته مینشیند
تا حجم سادهی صحرا
معمای راه شود
با طراوت هزار ستاره
در آشوب ماسهها
وقتی رفتار تو
عادت آب را
در هم میریزد
با شیون هزار فواره
در دل دریا
منصور خورشیدی
سجاده روی ماه بینداز
سجاده روی ماه بینداز
**
وقتی عمیقتر از نگاه برخاستی
وقتی که خواستی
دور شوی از ،
اندازه های تماشا
و راه ها و منظره ها
بی تن، بی تمنای تن
بی نام ، بی کلام
رها، تنها
-آنگاه-
سجاده روی ماه بینداز
میان خلوت حضور
وقتی پراکنده میشود
جاذبههای سبز
جنب هواهای هو
از هزار سمت بیسو
درست مثل روزی که :
صدای صور
از دور برخاسته میشود
و در نگاه معصوم تو
جهان بی هیاهو
سمت او
نه سوی کعبه ای از گل
با سجدههای طویل
سجاده روی ماه بینداز
منصور خورشیدی
سجاده روی ماه بینداز
ارتفاع فرزانگی
کوکب بنفش گیسوها
سیاهِ سیاه
پریشان جنب ستارههای بخت
دیوانگان گیسو کنار کتیبه
سحرگاه و سبز
ارتفاع فرزانگی را
با طرح تازه
سراسیمه نصب میکنند
روی بلندترین برج دنیا
و بغض ماه سقوط میکند
از ارتفاع هزار کتیبه
کنار کوکبهی گیسوها
منصور خورشیدی
سجاده روی ماه بینداز
نشانه
**
دهان عبارت معنا را
در سکوت فاصله
از علامت و حرف
پُر می کند
و آیت افتادن
از پلک تو
پَر می گیرد
در حافظه ی فضا
تا صدای درهم هوا
راز ماندگاری را
در انتظار معنا کند
منصور خورشیدی
خطابه های کهنسال کودکی
پشت خنده
خواب آذر با خود دارد
خزان نفس گیر
خیال و خاطره
با هراس صبح
لب نگشوده
در حصار گم می شود
برکه های کهنه
مثل هزار باکره
با حکایت و حیرت
می چرخند از عطش
خواب آشفته را
خواهش عشق
اگر بتکاند
هزار خمیازه و خنده
طعمه ی نور می شود
و از نفس می افتد
هفت دیار هرگز
*
به هفت پرده گذشتی و
پرده هفت بار
به نام تو لرزید
و دستی از دیار هرگز
با ضرب نفس های روز
و آیتی از فصل های هنوز
حجم تمام تنت را
به آبی ها داد
منصور خورشیدی
**
کات
*
فکرهای مات
در سینههای دیوانه
کات میشود
اما ، عطر کلام تو
در گیسوان باد
با تنین ساده
پشت پنجره
مجاب میشود
وقتی کلاغان
بی سایه سراغ همسایه میروند
منصور خورشیدی
**
خاتون
*
نیلوفرانه قد می کشی
با خنده های مدام
روی مهتابی های بلند
کنار سایه روشنی در اطاعت ماه
بگو : راه از کدام سمت
به ماه باز می شود
این گونه میان حلقه های آتش می رقصی
منصور خورشیدی
طعم سپید نفس های نا گاه
روی کتف کنگره ها که می نشیند
بوی باستانی آن
تا سرزمین مغرب
معماری همه ی کتیبه ها را
در هم می ریزد
جایی که مردان هزار ساله
دل به آن بسته اند و
راه بر کسی نبسته اند
منصور خورشیدی
**
تا پروانه های بی بال
شکل پرواز شدند
پَر در صدای تو
پرنده شد و از دهان باد گریخت
پائیز خنده ها آن گاه
پراکنده روی دشت
آرامش آسمان را در هم ریخت
منصور خورشیدی
با تفکر ناز
نیاز به هفت گام
تا رسیدن به نردبانی
با هفت پله برای دیدن هفت آسمان
و چیدن هفتاد ستاره
از میان سیارههای بی نشان
در گریز ازجاذبههای مست
وقتی تابوت تن
دهان باز میکند
از فراز سنگ
که نور پراکنده میکند
روی تابوت مردگان
منصور خورشیدی