پشت خنده
خواب آذر با خود دارد
خزان نفس گیر
خیال و خاطره
با هراس صبح
لب نگشوده
در حصار گم می شود
برکه های کهنه
مثل هزار باکره
با حکایت و حیرت
می چرخند از عطش
خواب آشفته را
خواهش عشق
اگر بتکاند
هزار خمیازه و خنده
طعمه ی نور می شود
و از نفس می افتد