اشعار منصور خورشیدی

شعر و ادب پارسی

اشعار منصور خورشیدی

شعر و ادب پارسی

ترس روی آینه( منصور خورشیدی )


می‌ترسم 
باران ببارد و
پنج کودک نشسته 
در آستانه‌ی در گاه 
هیبت هوا را 
با شانه‌های شکسته 
روی نقشه‌ی بی نام 
امضا کنند

**


می‌ترسم 
کلمات کوچک 
قانون رفتن را 
از رود بگیرند و
تن به تقدیر خود 
بسپارند 
و آسمان را 
با نام کبوتران 
سیاه کنند

**


می‌ترسم 
که ترس روی آینه 
هلاک شود و 
هزاران هجای کوتاه 
عطر دریا را 
در هم بریزند 
رو به روی پنجره باز

 

منصور خورشیدی 
وقتی ترس در هوای مست می رقصد 
مجموعه شعر " آبی ناگهان "

 

  

ادامه مطلب ...

سجاده روی ماه بینداز(4) ( منصور خورشیدی )

فراسوی حضور 
**
رگان ویران 
عصاره ی وقت 
عضله های بی تاب 
هلاک نفس ها 
جان و جوانه ها 
میان علف و آب های قدیمی 
خیمه بر ترس می زنند 
تا سینه سیب را 
عصیان گناه را
بی نصیب از 
شکوفه کند 
هستی دیگری
پنهان در 
سینه ها بروید


منصور خورشیدی 
***


ترانه ی خواب 
**
هوای آبی امواج 
ترانه ی خواب 
برای چشم های خمار می خواند 
تا برق برخاسته 
حسرت بنفشه را 
سبز درون سینه بکارد 
تا
فکری که بیرون باغچه گام می زند
راهی باریک تر از ریسمان 
سمت آسمان 
با سپیدی سر انجام 
باز کند


منصور خورشیدی

 

 

ادامه مطلب ...

سجاده روی ماه بینداز(3)( منصور خورشیدی )

تنی تابیده 
در تدارک گرداب 
روی سقیقه های مهتاب 
اینک که تاب رود 
در شانه های بی تاب 
فتنه از هوای آب و 
ترس از نگاه مهتاب 
برمی دارد 
از حیرت دیوانگی 
دریای دیگری 
ظهور می کند 
میان عریانی بلند آب

منصور خورشیدی 
***


شکیب علف 
**
همواره ترس افتادن 
تاب در هم عنکبوت را 
روی اضلاع منظم تار 
بی تاب می کند 
در پیچ تاب چند شکل گسسته 
که سخت از شکیب علف می گذرد 
و 
بسیار وسوسه های تنیدن 
رنگین تر از افق 
از شرق پهلوی شب 
خیز بر می دارد 
تا سمت آسمان بی نام


منصور خورشیدی 
****

گریز نور 
**
میان ظهر علف ها 
قیامتی از فراز بلندی 
انبوه خاکستر 
روی قامت بلند باد 
می ریزد میان تاریکی 
صف ستون های درخشان 
معلق می ماند 
بلند تر از تاب نیلوفر 
و 
پرواز دراز کبوتر 
بی هراس و آهسته 
شکل صدف های سیاه 
پشت پلک ها 
خانه می کند 
با دام دراز مرگ


منصور خورشیدی

 


  ادامه مطلب ...

سجاده روی ماه بینداز(2)( منصور خورشیدی )

سنگ و صخره 
** 
نیلو فران فرزانه 
در حوالی خنده 
از شانه های خم می افتد
سمت نهان سایه 
و نیم روخ افتاده روی کتیبه 
حافظه ی سنگ را 
معنا می کند کنار پیکری 
با رفتار راه 
که از متن ماه می روید 
و تیش های بی تاب 
در طبیعت تن 
ترس اتفاق را 
سمت هوا 
با سایه های مجهول 
طی می کند


منصور خورشیدی 
***

تب ناگاه 
**
با ضربه های بسیار 
حیرت چشم ها 
روی تاریک ترین کلمه 
سامان می گیرد
وقتی ظلمت همیشه 
شیب زمین را 
شبانه طی می کند 
و عبارتی از صدا 
دردهان ماه 
با نفسی از تب ناگاه 
کنارپیگری 
در حواشی سیاه می نشیند

منصور خورشیدی 
***

در غربت نگاه 
پرده از نیم رخ آب بر می دارد 
پرتاب یک اتفاق 
با دوایر درهم 
و بال در آستانه ی پرواز 
روی پلک های بسته 
رطوبت اندوه را 
با نشانه های پر 
در سر می نشاند 
آن گاه عتاب تن 
بلند تر از ترس مشترک
عادت دشت را 
در خواب یک آهو 
وسط سراب های موازی می ریزد

 

منصور خورشیدی

 


  ادامه مطلب ...

سجاده روی ماه بینداز(1) ( منصور خورشیدی )

دلتای واژه ها 
**
طلوع سبز بنفشه 
با طعم واژه های سرخ 
دلتای روشنی از طول
روی برج بلند دل 
بنا می سازد 
آن گاه 
وسوسه های صدا 
بر خاسته از تن خسته 
کنار کتیبه ها 
در چشم های فراغت 
رشد میکند 
تا فرصت دیدن 
همدم کتیبه های کهنه شود

منصور خورشیدی 
***


در نگاه تو ماه 
در بلندای آبی 
برکت ازطول نور 
اگر چه دور 
در هوای چشم می افتد 
عصر صدای تو 
روی دوایر لرزان
فکر مرا در 
فاصله دو پلک 
سراسیمه پر می دهد 
در سایه های سرو 
وسامان می گیرد 
صدای تو
که از حاشیه مهتاب 
به ضیافت آب می رود


منصور خورشیدی 
***

هوش نهان 
همسایه فکر های جوان 
در فرصت سریع وقت های عازم 
لذت از من و 
تازیانه از پشت پیکر 
طلب میکند 
تا بامداد دوباره 
پرتاب تمنا
بوسه بر اندام ماه 
بنشاند 
از هزار رگ آسمان 
تا بهاران مجهول 
دوباره رشد کند 
میان خطوط در هم تازیانه ها



منصور خورشیدی

 



  ادامه مطلب ...

پشت پرسه های مدام ( منصور خورشیدی )

دیوانه عشق را
عصر سیاه زمستان
وقتی تمام خیابان
با اوست
به دوست می دهد!
نیمرخ
به سایه ی ماه دارد
این مرد رایگان
با آسمان خالی از ستاره
که سراسیمه می رود
پشت پرسه های مدام.

منصور خورشیدی
مجموعه شعر : "از فکر های باتو "
**

 

چه موهبتی دارد دل
که در هوای دریا می تپد 
هوای دل دریا گوهر یگانه 
ماه
در دل صدف به صف می نشیند 
شن های ساحلی بویی
از صف صد فهای بسیار می گیرد 
کنار بخت نشسته بر تخت ساحل
دل طلب آب میکند

 منصور خورشیدی

**

ماه و منظر زیبایش 
وقتی زمین روی سکونت خود چرخ می خورد 
دوباره می چرخد تا از حاشیه ماه
تمام تازگیش را میان جان جابجا کند 
ریشه در نفس ماه دارد این نگاه 
که می روید 
کنار منظر زیبا

 منصور خورشیدی

**

سطح سپید سینه
سیاه از حرف می شود
معانیِ درهم
عمق سیاه را
از طول سینه بالا می رود!
آن گاه
سطح سیاه
حادثه در حرف را
در حاشیه ی سینه
سپید می گذارد


منصور خورشیدی

  

ادامه مطلب ...

به اعماق کودکی رفتم( منصور خورشیدی )

به اعماق کودکی رفتم

**

مشتاق اندکی پَر
برای پروازم
جنب جوانه هایی که
آرامش زمستان را
به موسیقی دلپذیر آب می سپارند


رگبار مضاعف احساس
معمای هستی را
برهنه تر از عصب های بیدار
با نشانه های کوچک
روی مردمک می نشاند

وقتی که ماه منور
کنار نسترن های وحشی
نیلوفرانه قد می کشد
در خلوت هزار ستاره
به اعماق کودکی رفتم


آخر همین ماه
به تماشای پرنده ها بیایید
در خلوت تمام ثانیه ها
وقت شکفتن شبنم روی برگ

 


منصور خورشیدی

 

ادامه مطلب ...

حیرت از هزار زاویه ( منصور خورشیدی )

حیرت از هزار زاویه
می بارد
مردمک روز 
تنگ در آفاق بسته 
قربانی تجلی تاریک می شود

**


هندسه بیابان 
فریاد عطش را در عابر بیدار میکند 
آنگاه افسانه رود 
با تبار باستانی اش 
آفتاب را در کویر می نشاند 
و دشت خلاصه مرگ میشود 

**

پیامبران پنهان آتش در حاشیه می اندازند 
عصیان باد 
اسطوره نگاه تو را 
در هم می ریزد 
انگاه  
اندکی از معرفت 
متن دشت را
نقطه ی دیدار می‌کند

**

به هیئت پروانه های مهاجر
خورشید شعر
از کدام سمت آسمان
می‌آید
تا یک ثانیه زیر سایه
آمد و رفت هجا را
در کتاب‌های کهنه 
پیدا کنم
کلماتی از جنس سفال
که لال درون خاک
خانه کرده‌اند
در جستجوی همیشه
کشف نام می کنم  
برای کلمات بی جان
در
آسمان جهان



منصور خورشیدی


 

ادامه مطلب ...

لبخند نور در بال نیلوفر ( منصور خورشیدی )

بانو ، صدای تو کوتاه 
روی زبان گل می‌رقصد
به خواب آب
نگاه کن
چه افت و خیز غریبی
درون پنجره جاریست

منصور خورشیدی 
**


لبخند نور
در بال نیلوفر
که می افتد
عمق نگاه تو
در خاک خانه می کند
و حضور یک کتیبه شکل می گیرد
با جنبش پنجره
در لحظه ای که تو
رسم آسمان می کنی



منصور خورشیدی


  ادامه مطلب ...

بهار کودکی آن سالهای دور ( منصور خورشیدی )


 
بهار کودکی آن  سالهای دور
با اسب های رمنده 
که یال در سیاهی شب می تکاند 
گفتگوی راه فرصت از پلکها می گرفت 
اینک با کاروان همراه 
و زخم گام ها 
فیض بزرگ دیدن 
جهت از  
جنبه های هیچ می گیرد 

 

منصور خورشیدی 
**

اندکی از بهانه های هوش
*
از ضلع سپید وقت
به آسمانِ ساده ی آن سو می رسی
وقتی فاصله های رسیدن را
اتفاق های پیاپی
پُر می کند

ترس در صدایم زیبا می نشیند
آن گاه که 
بر آستان تو ایستاده اَم
روی واژه ها ی افراشته
با تکه هایی از آب
و تکه هایی از آبی
و اندکی از بهانه های هوش


منصور خورشیدی 

 

ادامه مطلب ...

وقتی ترس روی هوای مست می‌رقصد( منصور خورشیدی )

وقتی ترس روی هوای مست می‌رقصد
**
 می‌ترسم
باران ببارد و
پنج کودک نشسته
در آستانه‌ی در گاه
 هیبت هوا را
 با شانه‌های شکسته
 روی نقشه‌ی بی نام
امضا کنند

منصور خورشیدی
**

هنگامه‌ی هجوم پرنده ها در هوا

**

در پیچ و تاب آب 
جهان کودکی اَم
در انتهای نگاه تو 
خلاصه می نشیند 
وقتی مستانه از میان نور 
عبور می کنی


منصور خورشیدی
**

حیرت از هزار زاویه
می بارد
مردمک روز 
تنگ در آفاق بسته 
قربانی تجلی تاریک می شود

منصور خورشیدی
**

شیبه باران میشوی
با پرخش مدام عقربه ها
در هزار بعد بیداری
چهار سمت همین اتاق 
با کودکان نارس
که آرام چشم به جهان باز میکنند 


منصور خورشیدی
**

تمام نیت آدم ازبلندی برج سقوط می کند
در سطح ساده ی خاک 
 درست سمت راست پرنده ای 
با بالهای بسته 
در هوای پرواز 


منصور خورشیدی

 

ادامه مطلب ...

طعم ترانه ی تنهائی ( منصور خورشیدی )

سرازیری تند آب
تبار سنگ های ساکن را
به صخره می کوبد
شکل طارمی های قدیمی
روی ستون های آراسته
در این روشنای تاریک
شفیع وقت می شوم
پُر از آفتاب
به نام تمام سنگ ها
در ادامه ی رود
راه به سمت دریا
باز می کنم

 

منصور خورشیدی

****

طعم ترانه ی تنهائی
در صدای گام های تو
منتشر می شود
در حوالی سرشار از
پنجره های بسته
وقتی خسته کنار پیکری می افتم
که تابش هزار آینه
در سکوت اندامش
سقوط می کند
روزی که باران
حضور آسمان را
زیر تصویر نرم ابرها
سیاه برابر نگاه می نشاند

 

منصور خورشیدی

****

جهنمی در جانب وقت
جنون خاک را آرام
میان طبیعت می ریزد
هفت شاخه یاس سپید
روی سیاه تابنده
محتاج دست هائی است
که سمت آفتاب
بالا می رود
اینک مشتاق چند شاخه
نیلوفر می مانم
که زبان آب را می فهمد


منصور خورشیدی


 

ادامه مطلب ...

رسم ظریف دیدن در سرعت نگاه( منصور خورشیدی )

 

امضای آب در جشن قطره ها 
**
رسم ظریف دیدن 
در سرعت نگاه
تکه های هوش را 
در جلوه های نام 
آرام می نشاند

**
عصر تمام تنهایی
پَرت می شود
در سایه های سرو 
تا از حاشیه ی مهتاب 
آرام به ضیافت آب می رود

**
این نقطه های مختصر 
تکه به تکه روی سنگ 
هوش وقت را
به نبض خسته ی باد 
می سپارد

**
هوای مضطرب آن سو 
طبیعت تن را 
به نور تند شقایق 
و حس رام علف ها 
ورق ورق می کرد 
**
سیمای درهم هوا 
عریان کنار لب
پندار پرده را 
در انحنای آه
نقش بر آب می کند

**
ماه پنهان در پلک‌ها
دانش هوا را رقم می‌زند 
روی بال پرنده‌ای 
که ترس در خیال فاصله 
همزاد نفس‌های تو می‌شود


منصور خورشیدی 
شعر های چاپ شده : در مطبوعات

دلم به اندازه ی دنیا است( منصور خورشیدی )

طرح تکامل 


**



دلم به اندازه ی دنیا است 

تنگ نمی شود از گریز تو 

آهوی رمنده ی دشت های خون و جنون


منصور خورشیدی

**


چشم در میان آتش باز میشود

 یک گیاه را می بیند 

که به رخ سنگ نشسته است

 در پرورش گیاه گل 

در پیشانی خاک تاق می زند 

و آسمان را میان 

گلبر گ میگیرد 



منصور خورشیدی 

**

متبلورم از رسانه های باد و دود 

در جذبه های ی سحر و سحر 

از دید و دیده و دیدار 

در چشم تو 

وقتی جنون عارفانه ای معنا میشود 


 

منصور خورشیدی

**


از دانه به دانه

می روید

این ریشه در هوا

با ضرب کند عقربه

در بافت های تو در تو

باد هم

خسته به دیدار دانه

می آید

پیوند هسته ها در حوالی ریشه

چرخیده در نگاه و نفس

مثل کمانه

از زمین تا هوا

می روید از کنار دانه چشم

در فصل عقربه  


 

منصور خورشیدی


 


  ادامه مطلب ...

نصف النهار گیسو مشرقی ترین( منصور خورشیدی )

نصف النهار گیسو 
مشرقی ترین قطب زمین را 
دوتکه می کند

**
تا حسرت بهار 
در چشم های بیدار
رخنه می کند 
نامت سکوت آب را 
خواب می کند

**
در خیال گل
سقوط می‌کند
تنهایی عظیم برگ و
بهار خفته
در آغوش آسمان

**
نوری عظیم
از ضیافت ماه
تمام آبی را 
به رنگ نیلی دریا داد
و هیبت هوا 
سراسیمه درهم ریخت

**
تا از تو دور می افتم
پندار های دیوار
مرجان جان 
در عصر استخوان می ترکاند

** 
اینک که آسمان کوچک و 
ستاره ها بزرگ 
نام تو در ورق اولین 
از کتاب مقدس 
با روح سبز تماشا
از خواب سال ها
تطهیر می شود

**
تا نفس به شوکت باد و
بوسه روی نیمرخ ماه
می گذاری
دشت علف منتشر می شود
روی لبان حیرت 
هنگامه ای که فرزانگی
با حلقه های رنگ 
راه به کهکشان باز می کند

**
عمود روی سنگ 
خیمه می زند 
نسیم این سو
در فراسوی خاک
اینک که باران بی گمان
سبد سبد سرخی افق را
نثار گونه ها می کند

 


منصور خورشیدی