امیر کودکی کوه
**
سایه به سایه
مصیبت معصوم
با کثرت دهانهای درد
به فوارههای جوان
کمال میبخشد
آن گاه
امیر کودکی کوه
روی پروانههای سنگ
لیلای دیگری
مرده بردار میکند
منصور خورشیدی
" آبی ناگهان
یگانه ترین وصلت خط
**
جهان روی کدام انگشت
فرزانگی تبار تو را
دایره می زند
که رفت و آمد گهواره
با تبسم کودکانه
از فاصله می افتد
همان دمی که عقربه
روی مدار صفر
نفس تازه می کند
شکوه این همه نام
با کهن ترین تبار
بی اعتبار می شود
قانون پریدن را
اگر بدانی
یال بلند قله را
که به قاف می رسد
بی بهانه طی می کنی
منصور خورشیدی
لبخند دشت سپسِ زمستان مست
**
طرح سادهی یک گل
با جلوههای جدید
لبخند دشت را
سپسِ زمستان مست
میشکند
تا هوش علف
در صدای باد
بهار دوباره
میان چشمها
بنشاند
بوی باران
در هوای درختان
عطف نگاه تو را
پَر میدهد
کنار هواهای در هم
وقتی، باران بی قرار
بی سایه در سکوت
طلسم تمنا را
به باد میدهد
در چشمهای تماشا
منصور خورشیدی
مجموعه شعر " آبی ناگهان "
روح بلند خاکستر در نگاه مست کبوتر
**
اینک که طی مسافت می کنی
با پای کبوتران رام
میدان منور گل های یاسمن
روح بلند خاکستر می ریزد
روی هجای درهم راه
حالی که ماه ،
با جلوه های مست
از طبیعت صدای تو برمی خیزد
روی تپه هایی که در باد خزیده اند
منصور خورشیدی
بی قاعده به دریا می ریزد . این رود
**
صدای ساده ی سنگ
روی شبنم
شکسته های بلند هجا را
در هوای راه
پراکنده می کند
زمزمه ی طویل این رود
بی قاعده به دریا می ریزد
در انحنای این همه امواج
زبان بسته ی ساحل
از حیرت کمانه های سفید
هوش به نبض طبیعت می دهد
تا راه به پلک های منتظر باز کند
منصور خورشیدی
**
به رفتار آب نگاه کن
**
اندوه آسمان
میان امیران دشت
منتشر می شود
طلوع فاصله
در پوست سیب
عصب آب را
در امتداد رود
تا می کند
صخره با طعم سرخ
آهسته روی پلک مار
به خواب می رود
منصور خورشیدی
**
غمانگیزترین لحظهٔ طنینِ درد
در صورتِ ساکت،
سقوطِ ستاره در آب است ؛
حضور تو در کدام آینه معنا میشود ؟
وقت آن نیست که گلهای خُفته در دامنِ دشت،
ارتفاع آسمان را درهم بریزند ؟
منصور خورشیدی
منشور عشق بازی علف با آب
**
راهی که پرنده ها در فضا باز می کنند . آیت پرواز را در نگاه ما می ریزند !
و موج اندکی ازنور، راه باز می کند تا روان ما را روی اسکله های تانی بنشاند .
کنار بستری از سپیدی . تا دور شویم از سیاهی و تاریکی و سکوت .
آن چه حیرت دیده را مضاعف می کند ، رقص مهتاب است که :
تن به آواز ستاره ها می سپارد . تا جان ، جادوی پرواز شود،
زیر سقف بلند و باز. و نوع نگاه ما به جهان هستی مات برابر عادت های
ذهنی از طبیعت کات شود 1
تا پرده از هوا بگیری
گردش پنهان دیده
میان دل دایره می شود
وقتی خطابه دیدن
در چشم تو
با جلوه های مست
میان حلقه ی زنبق
ظهور می کند
تمام هستی
در ظهر نگاه تو
گوش به التهاب هوش
میسپارد
فراسوی سکوت
منصور خورشیدی
معماری شگفت نام
**
صنوبران صدا
با سپیده دم آه
میان راه می ریزد
سهم ظریف دقایق
در آسمان ساده
معما می شود
معماری شگفت نام
در بال های شکسته
بسته می ماند
دانش سپید دریا
بحران مستی را
سبک تر از هوا
در لبان آب می تکاند
آن گاه مرجان جان
در عصر استخوان
نفس به شوکت باد می دهد
وقتی شکوه سیب
از بوی عطر تو
بالامی رود
نیمروز وقت
همزاد خفته اَت را
در پلک های بسته
بیدار می کند
منصور خورشیدی
دمدمههای صبح بیصدا
**
تن به پهلوی من می زد
جهان بی حصار
کنار لنگری
میان شن های همیشه
برابر صفی
با میراث صدف
و صدائی با بوی سنگواره
کفی با حباب خالی
فواره ای
با کمانه های سرخ
صخره ای با مردان خفته
که هندسه ی اندامشان
معماری تاریخ را
در خود دارد
منصور خورشیدی
از فکر های با تو
تغزلی ترین شکل دیدن در شب یلدا
**
آهسته آسمان را
روی مدار همیشه بچرخان
درست سمت راست کهکشان
سنگری برای تجمع ستاره ها
هنگام جا به جایی فصل
شکل همین شب یلدا
گیسوی ثانیه را بکِش
با اندکی ازنفس های مست
که خواهش رویش
روی رکعت دوم نگاه
گواه آینه ها است
همین دقیقه ی آرام
شکوه شکفتن در جانتان
زمستان خلسه و خواب را
درون بستر رنگ نهان می کند
طلسم سنگ و فرود ستاره
**
رقص سمندر روی خاکستر
حلقه به حلقه رنگ
منتشر می کند
جنب شقایق ها
اسطوره ی آتش
در چشم اسب های رمنده
نیمرخ جهان
در سینه ی صحرا
با طلسم سنگ
شکل خرچنگ می شود
تبلور باران
در امتداد باد های رمنده
اسطوره ی دیدن را در هم می ریزد
شکل فرود ستاره از آسمان
کنار سکته ی مهتاب
غوغای مست در رقص
**
تا پَرده از هوا بگیری
گردش پنهان دیده
میان دل
دایره میشود
آن گاه
ماه تمام بَدر
در پیشانی تو کوتاه
به غایت مقصود
هلاک میشود
نقصان نور
فتنه در اندام میاندازد
تظاهر تن
حرمت یگانه را
بیگانه میکند
اما
غوغای مست
در رقص
خاکستر مبارک سوختن را
بوسه میزند
منصور خورشیدی
مجموعه شعر : از فکر های باتو
آشوب شبنم روی برگ
**
" در چشم تو هزار چشمه ی خورشید می جوشد از یقین "
تموج ساده ی آب در نگاه تو مرا به دیدن دریا می خواند .
شرقی ترین نسیم ، گونه های تو را نوازش می کند .
هجوم نور در چشم های تو است !
پاییز این سال ، زیبا ترین تحول گل در گیسوان تو به کمال می رسد !
طلیعه ی دیدن میان کمانه های رنگ به وسعت کعبه منتشر می شود !
آن گاه طالع بلند تورا ، روی کتیبه های کهنسال حک می کنم .
شوکت نگاه تو ، روی بال هزار پروانه ی مهاجر طلوع می کند .
رستاخیز واژه ها در چشم شاعران بیدار که می شود .
نوزاد تازه زاد زبان ، زاده می شود تا هستی انسان در جهان مدرن معنا شود !
نیروی بزرگ دوستی ، در درون ما بیداد می کند و می خواهیم باشعر و نثر ،
اشارت های آشنا را که بشارت دهنده ی راز درونی ما است . برابر نگاه بنشانیم .
با کندن گلی از گوشه ی دیوار یا بالای کنگره های قدیمی ،
ساده ترین شکل دوست داشتن را چگونه بیان کنیم ؟ تا عیان شود که :
عصمت آینه در نگاه شما دیده می شود !
سلام به وقت که به سادگی از دست می رود ؟
و جان جوان بی بهره از تماشا می ماند !
شما عزیزان ، گسترده تر از آب و عظیم تر از آسمان در نگاه من هستید .
نبض تو آرام در کنار من می تپد . به تماشای من بیا
وقتی رد آفتاب بی تاب کنار دست تو از هوش می رود ؟
منصور خورشیدی
خلاصه ی تمام آسمان
**
نبض بی قرار
تاریخ تن را
روی سکونت انگشت
تفسیر می کند
آن گاه پرندگان بی جفت
در فصل عقربه
سیاه سمت مدار می چرخند
اینک جنب علف های بی تاب
ورق می خورد
خلاصه ی تمام کهکشان
در چشم پرندگان
منصور خورشیدی
**
ریتم تند نبض از حاشیهی هوش
پرت میشود روی سطح ماه
تا صورت هوایی حس
در نمای رابطه ها رویش دوباره
آغاز کند میان دایره ها
منصور خورشیدی
**
اسطوره ی تماشا
*
روی ثانیه ها
تاب می خورد
گلدسته های گیسو
در گونه های مقدس
وقتی تمام تن
در نگاه تو سقوط می کند
این جا و هر جا
در چشم پرندگان مهاجر
شکل آب می شوم
منصور خورشیدی
طلوع بلند گلدستهها
**
شمارهی نفس هایت
شب را به حاشیه میبرد
و حسرت مضاعف
در بال پرستوها
آب میشود
زمان در رگان من
رویای سپید را
به ایمان خاک میسپارد
شبی که شعر
به اشارت انگشت
روی گونههای تو
میریزد
تکههای تفکر
به شیوهی تقدیر
بسیار دیر آمد
وقتی مستانه پَر میکشد
بغض تو از زیر پلکها
پُر میشود
فضای دو چشم
از هوای ماه
اینک طلیعه ی نور
در بال کدام پرنده
طلوع شاعر را
در طول راه ورق می زند
تا همزاد نفس های تو
در خیال گل
خانه کند
منصور خورشیدی
رسم گلدسته ها
**
جائی برای رسم
رسم گلدسته های نامرئی
پیدا نمی کنم
بخت های آویخته بر شانه
منطق جستجو
از من می گیرد
و اضطراب تن
خسته ، کنار گلدسته
بی رسم می ماند
منصور خورشیدی
آبی ترین بلوغ علف ها
**
1 – هجای نام تو
روی پوست آهو
...
به تکه ای از نور
بوسه می زند
کنار شبنم و شیشه
2– رسم ظریف دیدن
در سرعت نگاه
تکه های هوش را
در جلوه های نام
آرام می نشاند
3 – آسمان جستجو
آراسته در چشم خاک
می روید
با دستانی از ستاره های ناگهان
روی آبی ترین بلوغ علف ها
4 – عصر تمام تنهایی
پَرت می شود
در سایه های سرو
تا از حاشیه ی مهتاب
آرام به ضیافت آب می رود
5 – این نقطه های مختصر
تکه به تکه روی سنگ
هوش وقت را
به نبض خسته ی باد
می سپارد
6 – هوای مضطرب آن سو
طبیعت تن را
به نور تند شقایق
و حس رام علف ها
ورق ورق می کرد
منصور خورشیدی