شب چهاردهم همین ماه
بی پرواترین ِپروانه
هنگامه ی پرواز
زیتون در منقار کرکس
می گذارد
با حس غریب ترینِ ِکوچ
در کوچه های تنگ
منصور خورشیدی
**
میترسم
باران ببارد و
پنج کودک نشسته
در آستانهی در گاه
هیبت هوا را
با شانههای شکسته
روی نقشهی بی نام
امضا کنند
منصور خورشیدی