" روح خاکستری ام
میان تن آبی اش
پرواز می کند در فراز
و آن دورتر در فرود
چیزی از پلک سوم او
می افتد
در حلاوت نگاه من."
منصور خورشیدی
از مجموعه " از فکر های باتو "
در خوانش اصلان قزللو
نقد و بر رسی یک شعراز مجموعه " از فکر های باتو "
بی آن که بخواهم به شعر خاصی شیفتگی نشان بدهم یا از آن فاصله بگیرم،
ابتدا شعر بودن متن را در نظر می آورم. آیا متن حاضر یک موقعیت شعری دارد ؟
"پرواز روح آبی در تن خاکستری در فراز و فرود" تصویری است که در عالم
واقع امکان پذیر نیست.
در حقیقت ، متن با ایجاد تصویر تازه ، راه یک تخیل را برای مخاطب
باز گذاشته است.واژه های کلیدی شعر: "روح" ، "تن" ، "فراز" ،
"فرود" و "پلک" و "نگاه" با ارتباط تنگاتنگی که با هم دارند،
با ایجاد یک حادثه ی شعری، فرم ذهنی را رقم زده اند.
بنیان این تخیل بر پایه ی تضادهاست. "روح" با "تن"
"فراز" با "فرود"
" پرواز" با "افتادن"
دادن رنگ خاکستری به روح، به گمان من ترفندی ست که آن را
نه سیاهِ سیاه جلوه دهد و نه سفیدِ سفید؛ بلکه یک رویش را سفید و
روی دیگرش را سیاه بنمایاند. در همین رابطه ، البته عناصر شعر
را به آن پیوند زده است. روح خاکستری که یک رنگ میانه است ،
می تواند دو کارکرد داشته باشد: "پرواز کند در فراز"و "بیفتد در فرود".
همچنین اگر دقت کنیم، سه بعدِ روح میان تن دیده می شود. در این پرواز ،
این دو(روح در تن) همچون پرنده ای تصور شده است (استعاری)که بال می گشاید
و می پرد! این پرنده، پلک سوم هم دارد. شاید وجود این پلک ، تلاش در نزدیک کردن
مخاطب به امری فراموش شده باشد که هنوز هم بخشی از آن در چشم انسان قابل تماشاست!
در خوانش اصلان قزللو