اشعار منصور خورشیدی

اشعار منصور خورشیدی

شعر و ادب پارسی
اشعار منصور خورشیدی

اشعار منصور خورشیدی

شعر و ادب پارسی

دیوانه عشق را عصر سیاه زمستان‬‎( منصور خورشیدی )

‫عصر سیاه زمستان


**


‫دیوانه عشق را 

عصر سیاه زمستان‬‎

وقتی تمام خیابان

با اوست

به دوست می دهد!

نیمرخ به سایه ماه  دارد 

این مرد رایگان

با آسمان خالی از ستاره 

که سراسیمه می رود 

پست پرسه های مدام 



چه موهبتی دارد دل

 که در هوای دریا می تپد 

هوای دل دریا گوهر یگانه 

ماه

 در دل صدف به صف  می نشیند 

شن های ساحلی بویی

 از صف  صد فهای بسیار می گیرد 

کنار بخت نشسته بر تختش ساحل

 دل طلب آب میکند 


ماه و منظر زیبایش 

وقتی زمین روی سکونت خود چرخ می خورد 

دوباره می چرخد تا از حاشیه ماه

تمام تازگیش را میان جان جابجا کند 

ریشه در نفس ماه دارد این نگاه 

که می روید 

کنار منظر زیبا 


پشست خنده خواب آذر دارد 

خزان نفس گیر 

خیال و خاطره با هراس صبح 

 لب نگشود در حصار گم میشود 

می تکاندم دستی که رطوب زمستان دارد 

برکه های کهنه 

مثل هزار باکره 

با حکایت حیرت می چرخند از عطش    

خواب آشفته را 

خواهش عشق اگر بتکاند 

هزار خمیازه و خنده طعمه نور میشود 

و از نفس می افتد 




 منصور خورشیدی

  

 



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.