ضمیر سوم تو
در پرده های خیال
بال می زند در من
کسی پرواز می کند
با خنده های کال
میان دایره های لال
همین روز های مجهول
که در طول راه
عزیمت تن
عظیم می روید
میان هوا های هیچ
منصور خورشیدی
نویسنده : فرزاد میراحمدی
یک دایره به شعاع یک مکعب، یک قطعه ابر به ارتفاع زمهریر،
یک جمله به تصاعد سرود واکه های پنهان... ضمیر سوم تو
این بند را چگونه به تاویل می نشینید به ارتباط معانی ضمیر و سوم وتو
ضمیر سوم شخص اوست وتو ضمیر دوم شخص اما تو این توی معیار ضمایر نیست
انگار ضمیر هم ضمیر دستور زبان معیار نیست دوباره می خوانیم
ضمیر یا درون یا سرشت این سرشت سوم تو پس باز می کنیم
به خود آگاه و ناخود آگاه دو ضمیر اما ضمیر سوم کجاست حیران خلسه و خلوت
دیدار برزخ غیاب و حضور میان بودن وشدن مابین آگاهی و رویا
پس قطعه حادث را باید دید با اصالت کوربینی یعنی نه باچشم زبان با قرائت های
متکثر دیدار ذهن و.زبان و چشم حس؛ در پرده های خیال بال می زند
درمن اینجا من یک پروار واژه ی بی ارجاع است در رجوع های متداول
پرده های خیال پرهای خیال پروانه های خیال و باز پرده ی خیال بال زدن
در این ابعاد به شکل نا متقارن یک نظمآشوب منجر می شود
لحظات عریان واژه به بستر تصاعد یک برجسته ی متمایل به زاویه های
متکثر پیوند می خورد یک گستره ی وسیع تامل نه در تاویل شلایر ماخر
جای می گیرد نه نگاه بارت به ارتفاع فرافکنی اش می رسد
پس شالوده های زبان ریخت را بر نمی تابند و در ریخت تکثیر می شوند
کسی پرواز می کند این نه آن من است نه تو نه سوم شخص حاضر ساکت کسی است
واژه ی کسی حوزه ی متراکم تداعی رها را در این حیرت فراوانی وسعت
یک مساحت بیکران از شاید و اگرها به خواننده وامی گذرد،
خنده ی کال یک خنده ی نا تمام یک خنده ی نابالغ در دایره های لال تنها باید
یه شکل پرسپکتیوهای لغزان دال های آویخته به یک هندسه ی رها به مسافت شعر
رفت چون دراین حوصله ی متن تعین ها برای نتیجه ها به سیالیت زبان و
اندیشه ختم می شوند در یک جریان لغزان مدلول های متصاعد روزهای مجهول
یعنی توقف زمان شاید ثانیه های کبیسه ی پاندول را دریک تاریک دراز
به جهل نور متهم کنند هوای هیچ صدای گوژ نهیلیسم نیست
اساسا هوا صدایش را به پنهان سکوت سپرده است
فرزاد میراحمدی
هزار چشم تازه روی علف ها
**
بسیار ساده آواز رود
از لابهلای درختان
راهی به آسمان
باز میکند
و خرداد این سال
روی شانههایم میروید
وقتی تمام پرستوها
پرواز نخستین را
به نیمروز خسته میسپارد
و بال به هیاهوی راه
هزارچشم تازه
روی علف های ناز
میروید
منصور خورشیدی
پریدن با پلک های بسته
**
فکر فردا در ذهن
رگ به رگ خون می جهاند
سمت ستاره ای که نور
در طبیعت اشیا می ریزد
اینک که آفتاب پهن
با نورهای شکسته
روی آسمان ماه می رقصد
هوای پریدن در چشم
با پلک های بسته
آغاز می شود
منصور خورشیدی
رسول گل
**
تا خطبه ای
به نام دل بخوانم
نقش همیشه ی تابان
به هفت اندام
بدر جهان را
به جادو
بر ورق آهو می نویسد.
آن گاه
رسول گل
نیلوفر
مست بوسه می شود!
منصور خورشیدی
معماری تاریخ
**
تن به پهلو ی من می زد
جهان بی حصار
کنار لنگری
میان شن های همیشه
برابر صفی
یا میراث صدف
و صدایی
با بوی سنگواره
کفی
با حباب خالی
فواره ای
با کمانه های سرخ
صخره ای
با مردان خفته
که هندسه ی اندامشان
معماری تاریخ را
در خود دارد
منصور خورشیدی
مجموعه شعر" از فکرهای باتو"
نویسنده افسانه نجومی
ساختار منسجم ، تصاویر عینی ، طبیعت گرایی، توجه به ساخت ترکیبات اضافی ،
بیان تغزل گرای شعر، نگرش سورئال به هستی و وقایع جهان پیرامون و تلفیق آن
با رویکرد رئال و واقع نگر ، از مختصات شعر مفهوم گرای "معماری تاریخ "
به شمار می آیند.
در این شعر شاعر به یاری شبکه ای از مفاهیم تغزلی که در نهایت حلقه ی
ارتباطی نمود احساسات و جهان نگری های شاعرانه محسوب می شوند .
به بسط معناهای متعارفی روی خوش نشان می دهد که در طنینی تغزلی
قابل رصد شدن هستند. خورشیدی اما با رویکردی امپرسیونیستی از
موقعیت پر تنش آدمی در جهان هستی سخن می گوید و به بازنمایی
دنیایی که پیش رو دارد ، می پردازد و بدین ترتیب از همان اولین
مونولوگ مخاطب را در معرض رخدادهای جهان پیرامون قرار می دهد.
تن به پهلوی من می زد
جهان بی حصار
کنار لنگری
میان شن های همیشه
گویی شاعر عارف - مسافری است که در سبر و سلوکی آفاقی و انفسی
چونان مسافری در جهان بی کرانه و بی حصار به دنبال معنای زتدگی است
اما در نهایت با آدمیانی روبه رو می شود که در موقعیت پر از تنش و متناقض
جهان پیرامون فرو مانده در شن زار دلبستگی های مادی محو شده اند.
معماری تاریخ اما در ژرف ساخت مفاهیم خود به دنبال کشف رخدادهایی است
که در جهان هستی مظهر رویارویی آدمی با تمامی زندگی تلقی می شود.
پس به معناهایی اجازه ی حضور می دهد که معطوف به هستی نگری های
شاعرانه اند و با محوریت تفکری هستی نگر و جهان شمول در شعر نضج بسته اند.
رویکردی استعاری که درنهایت نقطه ی عطف شعر به شمار آمده و سبب می شود
تا موقعبت تراژیک آدمی در ابن جهان به نمود گرفته شود.
برابر صفی
با میراث صدف
و صدایی
با بوی سنگواره
کفی
با حباب توخالی
فواره ای
با کمانه های سرخ
سفر شاعر اما سفری عینی و زمینی است . پس ، از آدمیانی یاد می کند
که میراث دار عشق و زندگی و شادی اند. اما در هرج و مرج زندگی مادی
همچون حباب توخالی با صدایی که بوی سنگ ریزه گرفته تنها روزگار
می گذرانند. با این حال شاعر برای آن که بهتر بتواند عواطف و اندیشه های
خود را با مخاطب در میان بگذارد شرح این سفر را در روایتی بدون گسست دنبال میکند
عناصری که در محور جانشینی و هم نشینی همچنان که از هماهنگی
و موزونیتی ساختاری برخوردارند به گسترش ترکیب های متعارف و موزونی
در شعر دلبسته اند که با نظمی کنترل شده ، برجسته نمای معناهای مورد نظر شاعرند.
ترکیب هایی چون : " میراث صدف ، کمانه های سرخ ، هندسه ی اندام ،"
که با پراکنش مفاهیم مورد نظر شاعر از اهمیت خاصی در این شعر برخوردارند.
گویی تصاوبر در وجهی محسوس و ملموس در بستر شعر به مثابه اجزائی
هماهنگ و متناظرند که می بایست تا به آخر عهده دار برجسته نمایی جو عاطفی
روایت باقی بمانند .
یکی دیگر از عناصر سازنده ی خیال شاعرانه که به هماهنگی تخیل و عواطف
شاعرانه می انجامد بهره گرفتن از ظرفیت هم حروفی واژگان است. "صف، صدف،
صدا، سنگواره، " که با تکرار حرف"ص" و "س" یاد آور سر وصدا و یا سکوت
آدمیانی است که در برابر تناقضات و تنش های زندگی منفعل اند . نه سر وصدایشان
کار ساز و پویاست و نه سکوتشان علامت اعتراض .
عنصری نگارشی که در محور افقی و عمودی نوشتار به انتقال عواطف و
احساسات شاعرانه به مخاطب تاثیر گذار بوده و سبب می شود تا مخاطب
هر چه بیشتر به هسته ی عاطفی شعر دست یابد.
صخره ای با مردان خفته
که هندسه ی اندامشان
معماری تاریخ را
در خود دارد
با این حال سفر ، شاعر را در برابر واقعیتی شگفت آور اما تلخ می نشاند
و او را وا می دارد تا تجربه ی عمیق خود را با مخاطبان در میان بگذارد .
صخره ای با مردان خفته که از قضا تاریخ را هم می سازند .
انتخاب استعاره ی صخره برای بازنمایی مردمان خواب زده تصویری دقیق
و آگاهانه را به مخاطب عرضه می کند ، صخره هایی سخت و سنگین
به سنگینی خواب به خواب رفتگان منفعل و ساکتی ، که شاعر ناباورانه
به تماشایشان ایستاده است و در می یابد که سراسر تاریخ را همین گونه
آدمیان بی هیچ کنش و واکنشی نسبت به وقایع و اتفاقات جهان پیرامون ساخته اند .
و بدین ترتیب شاعر نتیجه ی سفر زمینی اش را صمیمانه و ملموس با آن ها
- مخاطبان- در میان می گذارد.
صخرهای
با مردان خفته
که هندسهی اندامشان
معماری تاریخ را
در خود دارد.
نویسنده : افسانه نجومی
مدهوشی
**
می تکاندم دستی
که رطوبت زمستان دارد
برکه های کهنه
مثل هزار باکره
با حکایت و حیرت
می چرخند از عطش
خواب آشفته را خواهش عشق
اگر بتکاند
هزار خمیازه و خنده
طعمه ی نور می شود
و از نفس می افتد
منصور خورشیدی
مجموعه شعر " از فکر های با تو "
خواب سایه ها
**
با آسمان و ستاره
پیوند خوردهام
بَعد گشتهای همیشه
عریانی باد را
با خزههای سبز و
نسیم ساده
و ساقههای نرم پیچیدهام
تا خواب سایه
زیر برگها و
خزههای جوان
پریشان نشود
کنار گور و
گلهای خاموش
که جنب علفهای رام
لم دادهاند
منصور خورشیدی
وسعت ویرانه ها
**
از کنارهی کدام سو
عریانی وقت
به آرامش حضور
بوسه میزند
روی وسعت ویرانهها
سلطنت چشم
با چرخش مدام
روی هزار نقطه
در سیاهی آسمان
گم میشود
منصور خورشیدی
در هوای تو
**
برخاسته از سکون
میان خلوت اشباح
بوی صعود در صدای باد
بی سایه در هوای هرگز
پوست میاندازد
چون ستاره
در پلکهای بلور
آنگاه پشت اندیشه
رقص مرگ
با مردگان بی سر
روی شانههای باد
تمنای نام را
اجابت میکند
در هوای تو
منصور خورشیدی
خط حامل
**
عصر تنهایی
در حجم تنگ راه
عصاره ی درد می شود
تا اندیشه به پندار ماه
میدهی
خط حامل
روی ذهن
سنگ و ستاره را
جنب علفهای ناز
پرواز میدهد
منصور خورشیدی
نمای رابطه
**
شب ، نمای ماه
بی آفتاب رابطه
گل میدهد
درکتف کوه
و نبض ستاره
با تفکر دریا
خیلی ساده
روی جلد هوا میتپد
هزار خطابه ی ناگاه
برای چشمان منتظر
فریاد میشود
در شیب تند علفها
منصور خورشیدی
زیارت
**
تو از زیارت کدام مزار
آمدهای که غروب
در کتفهای تو
سنگین نشسته است
بگو، صاعقه
از کدام سو
الفبای اندوه را
این گونه لال
جنب لاله ها
مات میکند
منصور خورشیدی
" روح خاکستری ام
میان تن آبی اش
پرواز می کند در فراز
و آن دورتر در فرود
چیزی از پلک سوم او
می افتد
در حلاوت نگاه من."
منصور خورشیدی
از مجموعه " از فکر های باتو "
در خوانش اصلان قزللو
نقد و بر رسی یک شعراز مجموعه " از فکر های باتو "
بی آن که بخواهم به شعر خاصی شیفتگی نشان بدهم یا از آن فاصله بگیرم،
ابتدا شعر بودن متن را در نظر می آورم. آیا متن حاضر یک موقعیت شعری دارد ؟
"پرواز روح آبی در تن خاکستری در فراز و فرود" تصویری است که در عالم
واقع امکان پذیر نیست.
در حقیقت ، متن با ایجاد تصویر تازه ، راه یک تخیل را برای مخاطب
باز گذاشته است.واژه های کلیدی شعر: "روح" ، "تن" ، "فراز" ،
"فرود" و "پلک" و "نگاه" با ارتباط تنگاتنگی که با هم دارند،
با ایجاد یک حادثه ی شعری، فرم ذهنی را رقم زده اند.
بنیان این تخیل بر پایه ی تضادهاست. "روح" با "تن"
"فراز" با "فرود"
" پرواز" با "افتادن"
دادن رنگ خاکستری به روح، به گمان من ترفندی ست که آن را
نه سیاهِ سیاه جلوه دهد و نه سفیدِ سفید؛ بلکه یک رویش را سفید و
روی دیگرش را سیاه بنمایاند. در همین رابطه ، البته عناصر شعر
را به آن پیوند زده است. روح خاکستری که یک رنگ میانه است ،
می تواند دو کارکرد داشته باشد: "پرواز کند در فراز"و "بیفتد در فرود".
همچنین اگر دقت کنیم، سه بعدِ روح میان تن دیده می شود. در این پرواز ،
این دو(روح در تن) همچون پرنده ای تصور شده است (استعاری)که بال می گشاید
و می پرد! این پرنده، پلک سوم هم دارد. شاید وجود این پلک ، تلاش در نزدیک کردن
مخاطب به امری فراموش شده باشد که هنوز هم بخشی از آن در چشم انسان قابل تماشاست!
در خوانش اصلان قزللو
" آبیِ ناگهان
تکانم می دهد
دهان روز ، هنوز
بی طلوع تو بسته مانده است
از چه رو می ریزد
در من
این آبیِ از پس ِابر ها "
منصور خورشیدی
اندکی از بهانه های هوش
**
از ضلع سپید وقت
به آسمانِ ساده ی آن سو می رسی
وقتی فاصله های رسیدن را
اتفاق های پیاپی
پُر می کند
ترس در صدایم زیبا می نشیند
آن گاه که –
بر آستان تو ایستاده اَم
روی واژه ها ی افراشته
با تکه هایی از آب
و تکه هایی از آبی
و اندکی از بهانه های هوش
منصور خورشیدی