پرک پنجم
**
از پرک پنجم ستاره
خیز بر میدارد
هوای بخت پریشان
تا آسمان
در نفسهای باد
ارتفاع نگاه
خواب آشفته را
پرواز میدهد
روی گونهها
منصور خورشیدی
رقص روی زبان گل
پلک ماه
روی نگاه
فریاد میشود
هجای بلند نام
در شعرهای شبانه
وقتی صدای تو کوتاه
روی زبان گل میرقصد
منصور خورشیدی
تندیسهای ترس
از ذهن بسته
بر میخیزد
با کمانه های سرخ
آن گاه نور ریخته ازفضا
روح گران مرا
ارزان به باد میسپارد
تا در سکوت وقت
هندسهی مات
میان نیلوفران
آرام منتشر شود
منصور خورشیدی
چنگ به خاطره میزند
سرعت دایره های ساکن
ریتم تند نبض
از حاشیهی هوش
پرت میشود
روی سطح ماه
تا صورت هوایی حس
در نمای رابطه ها
رویش دوباره
آغاز کند
میان دایره ها
منصور خورشیدی
پرنده های مهاجر
از جلوه های کدام نام
با حیرت ناگهان
فاصله های بلند را
بسیار کوتاه
طی میکنند
منصور خورشیدی
عقربه سوم ساعت
سرعت میگیرد
روی نفسهای مست
وقتی جان
جادوی پرواز را
در جهان بال میریزد
منصور خورشیدی
اینک که تاب رود
در شانههای بی تاب
فتنه از هوای آب و
ترس از نگاه مهتاب
بر میدارد
از حیرت دیوانگی
دریای دیگری
ظهور میکند
میان عریانی بلند آب
منصور خورشیدی
ظلمت همیشه
شیب زمین را
شبانه طی میکند
و عبارتی از صدا
در دهان ماه
با نفسی از تب ناگاه
کنار پیکری
درحواشی سیاه مینشیند
منصور خورشیدی
راز پرواز
همبستر دهان باز
ارتفاع فرزانگی
با رعشههای ابریشم
درجان من میریزد
منصور خورشیدی
اینک که طول رود
آرامش مرا
کنارعصبهای صحرا
درهم می ریزد
آواز آب
با اندوه مهتاب
زمزمه میشود
بالای زخمههای باد
منصور خورشیدی
کمانهای
از انتهای فواره
با قامت آب
شتاب میگیرد
تا پهنای علف
طول سایه را
به سرعت طی کند
میان زخم کهنه و
کتفهای بریده
آستین درآستانهی باد
بی پرده مینهاد
منصور خورشیدی
از آسمان جستجو
آراسته درچشمهای تو
میرویم
با دستانی ازستارههای ناگهان
وقتی، همهمهی فواره های نور
سپید میبارد
روی کمانههای رنگ
منصور خورشیدی
در خلوت همیشه
انگشت روی گونه های تو
آرامش بی دلیل تن را
میان پس لرزه های نور
عبور می دهد
آن گاه هزار بوسه
در پیشانی تو ستاره می شود
وقتی تن به پهلوی من می زنی
اینک ، حس غریب ترین کوچ
در چشم های تو
نیلوفرانه بهشت را
برابر آینه بی رنگ می کند
همان دمی که خورشید
به گیسوی تو آویز می شود
منصور خورشیدی
سقوط که می کند
تمام اندام تو می لرزد
تکیه به کتف های من زدی
آسمان میان دو نگاه
شقه شد
ناگاه عقربه های لال
در گردش مدور خود
مات شدند
اینک ، چند کوکب کهنسال
به گیسوی تو آویز می کنم
هنگام لرزه های مدام
وقتی سه شنبه های تمام سال
کنار من قد می کشی
منصور خورشیدی
به اعماق کودکی رفتم
**
مشتاق اندکی پَر
برای پروازم
جنب جوانه هایی که
آرامش زمستان را
به موسیقی دلپذیر آب می سپارند
رگبار مضاعف احساس
معمای هستی را
برهنه تر از عصب های بیدار
با نشانه های کوچک
روی مردمک می نشاند
وقتی که ماه منور
کنار نسترن های وحشی
نیلوفرانه قد می کشد
در خلوت هزار ستاره
به اعماق کودکی رفتم
آخر همین ماه
به تماشای پرنده ها بیایید
در خلوت تمام ثانیه ها
وقت شکفتن شبنم روی برگ
منصور خورشیدی
به اعماق کودکی رفتم
**
مشتاق اندکی پَر
برای پروازم
جنب جوانه هایی که
آرامش زمستان را
به موسیقی دلپذیر آب می سپارند
منصور خورشیدی
نویسنده : علی مسعور هزارجریبی
بخش برجسته یی اززندگی نوستا لوژی است / درپیشینه ی شعر
نمونه های بارزی از تبیین امر نوستالوژی ارائه شده است که
عمدتن به صورت کلی گرا یی و یا کلی نگری بوده است آن هم
با بیانی آشنا و الگو مدارانه / اما خورشیدی در این شعر با نگاه
ریز بین و دور از دیدمان کلی نگر با بیانی که دغدغه اش تمایلات
مدرن زبانی و فرمیک می باشد و با بهره گیری از پدید ه های طبیعت
که شرکت هستی پیرامونی در تلفیق با زمان ذهنی و زمان تقویمی وخاطره(دیروزی ها) و احوال تماشا( اکنونی ها) با تاکید بر ساختار
سیال و تکنیکی ، رمز نو ماندن را نیکو ، رفتار می بخشد.
علی مسعور هزارجریبی