سفر از کدام سو
آغاز میکنی
که واژه های مردد
به رقص فاصله می خندد
تو سرنوشت کدام
از کتاب جهانی
که شانههای تو
از افق خالی است
در ارتفاع کدام کوه
پژواک نام تو
خط شتاب را
میان آینه میشکند
منصور خورشیدی
**
جائی برای رسم
رسم گلدسته های نامرئی
پیدا نمی کنم
بخت های آویخته بر شانه
منطق جستجو
از من می گیرد
و اضطراب تن
خسته ، کنار گلدسته
بی رسم می ماند
منصور خورشیدی
امیر کودکی
**
سایه به سایه
مصیبت معصوم
با کثرت دهانهای درد
به فوارههای جوان
کمال میبخشد
آن گاه
امیر کودکی کوه
روی پروانههای سنگ
لیلای دیگری
مرده بردار میکند
منصور خورشیدی
**
در آسمان گریز
دل میسپاری
به سرود سینه
در گشتهای دلپذیر
وقتی افسون بال و
طلسم پرواز
که میشوی
آبشار بلند پَر
رسم پرواز می کند
روی تفکر باد
منصور خورشیدی
**
با من کبوتر و بال
با تو پروانههای خیال
با او این نامهای بسیار
آسان تر از نسیم
در کتف باد
خانه میکند
ناگهان حس پرواز
به سرعت ثانیه
ضمیر مضطرب ما را
در گودی شانهها مینشاند
منصور خورشیدی
**
درکتفهای تو
خورشید خندهها
تا دور دست عقربه
تبعید میشود
دانش راه اما
تکرار خستگی را
در تو فریاد می کند
و بلوغ نفسها
آرام از برابر
روز میگذرد
تا دیروز رفته
در نفسهای باد
شماره شود
منصور خورشیدی
**
با تفکر ناز
نیاز به هفت گام
تا رسیدن به نردبانی
با هفت پله برای دیدن هفت آسمان
و چیدن هفتاد ستاره
از میان سیارههای بی نشان
در گریز ازجاذبههای مست
وقتی تابوت تن
دهان باز میکند
از فراز سنگ
که نور پراکنده میکند
روی تابوت مردگان
منصور خورشیدی
ادامه مطلب ...
طعم سپید نفس های نا گاه
روی کتف کنگره ها که می نشیند
بوی باستانی آن
تا سرزمین مغرب
معماری همه ی کتیبه ها را
در هم می ریزد
جایی که مردان هزار ساله
دل به آن بسته اند و
راه بر کسی نبسته اند
منصور خورشیدی
**
تا پروانه های بی بال
شکل پرواز شدند
پَر در صدای تو
پرنده شد و از دهان باد گریخت
پائیز خنده ها آن گاه
پراکنده روی دشت
آرامش آسمان را در هم ریخت
منصور خورشیدی
با تفکر ناز
نیاز به هفت گام
تا رسیدن به نردبانی
با هفت پله برای دیدن هفت آسمان
و چیدن هفتاد ستاره
از میان سیارههای بی نشان
در گریز ازجاذبههای مست
وقتی تابوت تن
دهان باز میکند
از فراز سنگ
که نور پراکنده میکند
روی تابوت مردگان
منصور خورشیدی
در تقاطع دو فصل
یلدا ترین نگاه شما را
با ثانیه از سال
آویز می کنم
تا امتداد خنده
در آخرین شب پائیز
روی لبانتان ماندگار شود
منصور خورشیدی
**
آشوب شبنم
در یک فضای بسته
دل به شوکت آب می دهد
هوای مضطرب
در نگاه تو شکل می گیرد
در ضیافت شب های بی ستاره
منصور خورشیدی
دلم به اندازه ی دنیا است
تنگ نمی شود از گریز تو
آهوی رمنده ی دشت های خون و جنون
اینک که :
سیر نفسها
در هوای بیگانه
میل هنوز را
سیاه میخواند
وسط سطرهای سپید
منصور خورشیدی
**
از کجا در نگاه تو میافتم
روی دستهایی به شکل دعا
وقتی بیتابی زمان
روی ثانیهها
تاب می خورد
منصور خورشیدی
**
چشمی پُر
به رکعت روشنای شبنم
دلی پُر از نیلوفر
چه زیبایی ظریفی
شکفته می شود
روی آینه
که ماه را مات می کند
منصور خورشیدی
سرخی خورشید
کنار گونه
خون میچکاند
با تکهای از آسمان
که پرت میشود
پشت پلکها
و
در عزیمت باران
بهار در چشمهای منتظر
ترجمه میشود
با ابرهای تکه به تکه
منصور خورشیدی
**
ظهر کدام روز
وسط دشت های بی نشان
صف به صف چشم
در پلک های نیمه باز
زَهره می ترکاند
وقتی آسمان
با هزار زخم کهنه
روی کتف های منتظر
سقوط می کند
منصور خورشیدی
بنفشه های وحشی
ریشه در نگاه تو دارند
وقتی رام
کنار علف های مست
می رقصند
گذرگاه پرواز
در نگاهم میروید
اینک که دل
به خلوت ستارهها میسپارم
منصور خورشیدی
**
چقدر کوچک است جهان
و چه بزرگ این نازنین
که زیر گسترهی ماه
روی سیاهی مهتاب
تاب می خورد
در گلستانه ی گیسوان تو
چیست که باد را
روی علف های مست
می رقصاند
اینک ،
آشوبی از صدای پر
کنار خیمه و خنجر
تباه میشود
منصور خورشیدی
**
تا نفس در نفس باد
شادمانه جنب علف های مست
می رقصی
نگاه مثل کبوتر
و از تمام بهاران سال زیبا تر
منصور خورشیدی
**
شکل افق دارد
آغوش لاله ها
نه این جا ، هر جا
رابطه ای با دشت پُر
لاله می شود
من لال می شوم
منصور خورشیدی
عصر تمام فاصله ها
روی پلک های بسته
طی می شود
تا کبودی آسمان
میان ابدیت رنگ
اقاقیا را در سینه های باز
مدال رابطه کند
منصور خورشیدی
**
بانو ، صدای تو کوتاه
روی زبان گل میرقصد
به خواب آب
نگاه کن
چه افت و خیز غریبی
درون پنجره جاریست
منصور خورشیدی
**
ارتفاع فرزانگی
با رعشههای ابریشم
درجان من میریزد
با طعم واژههای سرخ
حافظهی سنگ را
نگاه تو
معنا میکند
با رفتار راه
که از متن ماه میروید
منصور خورشیدی
نبض بی قرار
روی رگان سیاه
تاریخ تن را
روی سکونت انگشت
تفسیر می کند
منصور خورشیدی
**
خاتون ، نشسته
روی تپههای سیاه
کنار اندکی از ماه
تا بخت خود را
میان فاصلهها
سپید بخواند
منصور خورشیدی
**
عطر کلام تو
در گیسوان باد
حلقه به حلقه
فرصتهای رفته را
سمت هوای دور
پرواز میدهد
منصور خورشیدی
**
شبی که شعر
به اشارت انگشت
روی گونههای تو
میریزد
بهار در نوک انگشتانم
میروید
منصور خورشیدی
سوگند به بال های شکسته
که پرستو ها
هجرت از نگاه تو می کنند
سال های سال
ارتفاع پرواز
روی کتف کبوتران
مانده است و
هنوز در گورستان
به عقربه ی ساعت
نگاه می کنی
که روی سنگ شکسته
رو به آفتاب خوابیده است و
معصومیت مردگان را شماره می کند
منصور خورشیدی
شب چهاردهم همین ماه
بی پرواترین ِپروانه
هنگامه ی پرواز
زیتون در منقار کرکس
می گذارد
با حس غریب ترینِ ِکوچ
در کوچه های تنگ
منصور خورشیدی
**
میترسم
باران ببارد و
پنج کودک نشسته
در آستانهی در گاه
هیبت هوا را
با شانههای شکسته
روی نقشهی بی نام
امضا کنند
منصور خورشیدی
روایت جان
تا از تو دور
می افتم
پندار دریا
مرجان جان
در عصر استخوان می ترکاند
و تابوت نام ها
نفس به شوکت باد می دهد
منصور خورشیدی
از مجموعه شعر " از فکرهای باتو "
کودکان پیر همین کوچه های قدیمی
پستانک خود را
در آشیانه ی کدام پرنده می جویند
که شکل بلوغ خود را از یاد برده اند
منصور خورشیدی
**
گونه ی رنگین برگ
در اندام پائیز
فصل سوم سال را یکریز
در کام آهو می چکاند
و ریخت بیابان
از هیبت همیشه می افتد
منصور خورشیدی
**
کوچک ترین نیمرخ ستاره
روی دوایر هستی
بزرگ می روید
وقتی صدای نهان
ظهر تمام روز ها
معکوس می نشیند
روی گونه ها
منصور خورشیدی
دریا تفکر ماهی را در باد
ورق میزند
تا حجاب از تموج آب بردارد
با زیباترینِ ِرنگ
در نگاه سنگ
جهان آشفته
زیر باران بی قرار
خرد آب را به دست آفتاب
پیمانه میکند
هنگامهی هجوم پرنده ها در باد