واژه های افراشته
**
راز آوازهای نهان
بستر معرفت می سازد
برای گلهای بی تکلم
لب از معمای همین لحن
بر شانه های برگ سبک می رقصد
و ارتعاش عریان شاخه ها
بی عبور باد
روی خیال گل خانه می کند
منصور خورشیدی
**
از ضلع سپید وقت
به آسمانِ ساده ی آن سو می رسی
وقتی فاصله های رسیدن را
اتفاق های پیاپی
پُر می کند
ترس در صدایم زیبا می نشیند
آن گاه که
بر آستان تو ایستاده اَم
روی واژه ها ی افراشته
با تکه هایی از آب
و تکه هایی از آبی
و اندکی از بهانه های هوش
منصور خورشیدی
**
به حس ریشه و
آشوب برگ ها سوگند
کمی پرنده و
تصویر دست و
اندکی پرواز
برای من کافی ست
منصور خورشیدی
**
اینک که قطره های حبات*
در سرخی رگان تو
پرتاب میشوند
دل به تبسم ساده می سپاری
جنب نیلوفرانی که با رمز آب
از خواب بر خاسته اند
منصور خورشیدی
بر گزیده از کتاب آبی ناگهان